توضیحات
درباره ی کتاب و کسی نماند جز ما :
در بخشی از کتاب می خوانیم :
رو تخت پاهامو جمع می کنم تو دلم و هش زل می زنم.
تقریبا آخراشم.قسمتای زیادی نموندن.
دفتر خاطرات رو بر میدارم و می ذارم رو بالشی که کنارمه. زیر لب می گم : (( نمی خونمت ))
هر چند اگر ادامه اش رو بخونم تموم می شه. این که امشب اطلس رو دیدم، دونستن این که دوست دخترداره، کار داره و احتمال زیاد خونه، برای نخوندن این قسمت کافیه و …