توضیحات
درباره ی کتاب سقوط پادشاهان کتاب سوم :
هکتور کلاهخود برنزی اش را از سر برداشت ، سپس انگشتانش را میـان موهای طلایی عرق کرده اش کشید . او تا مغز استخوان خسته بود ، چشمانش پر از شن و خاک ، گلویش خشک . او کلاهخود را به دست سپردارش میستارس داده زره سینه اش را باز کرد ، آن را از تن درآورد و روی سیزه هـا انـداخت . دریاسالار میسین قدم جلو گذاشت و به نشانه ی احترام مشتش را روی زره سینه ی خود قرار داد و …
متن فوق قسمتی از کتاب سقوط پادشاهان کتاب سوم می باشد.